زبان

آیا حساب کاربری در سایت پژواک ندارید؟

برای اشتراک اینجا کلیک کنید.

  طفل يتيم: من صلح میخواهم، جنگ بس است

  طفل يتيم: من صلح میخواهم، جنگ بس است

author avatar
28 Nov 2020 - 20:43
  طفل يتيم: من صلح میخواهم، جنگ بس است
author avatar
28 Nov 2020 - 20:43

شبرغان(پژواک،۸ قوس ٩٩): کودک دوازده ساله اى که از طريق جمع آورى زباله­ ها و فروش آن، امرار معيشت مى نمايد، مى گويد: ” کاشکی کلان هاى ما صلح کنند که ديگه هيچ طفلى مثل من يتيم نشده، مجبور به جمع آورى زباله هاى مردم نباشد.”

اين پسر که ناصر احمد نام دارد، باشندۀ ولسوالی گرزیوان ولایت فاریاب است؛ اما سال گذشته پس از کشته شدن پدرش در جنگ باطالبان، مجبور شد با خانواده اش به شهر شبرغان پناه بياورد.

به گفتۀ خودش، قبل از وفات پدرش که افسر پوليس بود، در صنف پنجم يکى ازمکاتب پسرانه در ولسوالى گرزيوان ولايت فارياب درس مى خواند و از زندگى خوش و مرفه برخوردار بود.

اما جنگ در کشور، چون هزاران کودک ديگر، خوشى هاى احمد ناصر و خانواده اش را از آنها ربود، پدرش که يگانه نان آور خانوادۀ هشت نفرۀ آنان بود، در جنگ رويا روى با طالبان کشته شد.

خبرنگار پژواک ، با اين کودک که در حال جمع آورى زباله ها دريکى از زباله دانى ها شهر شبرغان بود هم صحبت شد، او که  گلويش را عقده گرفته بود گفت:”پدرم افسر پوليس بود، بسيار شجاع بود، هميشه در مقابل طالبان جنگ مى کرد؛ اما در ماه ميزان پارسال در جنگ با طالبان شهيد شد.”

ناصر درحاليکه  ازشدت سرما دستانش را بهم مى ماليد  وگاهى با حرارت دهنش دستان خود را گرم مى کرد، به صحبت هايش ادامه داده وگفت که پس از کشته شدن پدرش که از او جايداد زيادى به جا مانده بود، يکتن از اشخاص زورگو و سلاح دار به هدف غصب جايدادهاى شان، ميخواست با مادراو، به زور نکاح کند.

وى درحاليکه درسيمايش نگرانى واضطراب بيشترمى شد، گفت:”اين مرد مسلح زورگو پس از مدتى مادرم، برادرانم ويگانه خواهرم را به خانه خود انتقال داد وميخواست با مادرم نکاح کند؛ اما مادرم نيمۀ همان شب با همراهى من از خانۀ وى فرارکرديم ونتوانستيم چهار برادر و يک خواهرم را با خود فراربدهيم که هنوز هم در نزد همان شخص گروگان مى باشند.”

وى مى گويد که به جز از مرکز ولسوالى گرزيوان، تمام نقاط اين ولسوالى ازکنترول دولت خارج است وافراد مسلح زورگو هرچه بخواهند بالاى مردم مى قبولانند.

ناصراحمد ومادرش که از ترس به شبرغان فرار کرده اند، اکنون در خانه کاکايش در اين شهرزنده گی میکند، روزانه در نقاط مختلف اين شهر مى رود و زباله جمع آورى ميکند؛ تا بتواند از آن طريق، نان شب و روز خود و مادرش را آماده کند.

وى گفت: “هر روزه زباله ها را که جمع مى کنم، کاغذ و يگان چيزهايش را براى سوخت مى گيرم، قوطى پيپسى و نان قاق را مى فروشم که گاهى پنجاه، گاهى هفتاد افغانى ميشه؛ نان و بوره، به خانه ببرم. ”

اين پسر گفت که او ومادرش با اين مقدارپول به مشکل ميتواند روزگارشانرا پيش ببرند ، هرچند کاکايش دروضعيت خوبى اقتصادى قرارندارد اما بآنهم روزهاى که کار نکند وضرورت به پول داشته باشند، کاکايش با آنها را کمک مى کند.

ناصر احمد گفت که  به دليل سرو کارش با آلودگى ها، چندين بار بيمار شده و حتى پول براى خريدارى دوا نداشته است.

اين پسر، جنگ را عامل بدبختى خودش و ساير کودکان يتيم که در حال حاضر با دشوار ترين حالت، شب و روز خود را سپرى مى کنند، دانسته  وبا صداى کودکانه اش گفت: ” اگر جنگ نمى بود، يتيم نمى شدم و حالى به جاى کار در گندگى ها، مکتب مى رفتم و درس مى خواندم. ”

او يکبار ديگر، نفرتش را نسبت به جنگ و ناامنى در کشور بيان کرده به سخنانش چنين ادامه داد: ” کاشکی کلان هاى ما صلح کنند که ديگه هيچ طفلى مثل من يتيم نشود و هيچ طفلى مجبور به جمع آورى زباله هاى مردم نباشد. ”

وی گفت: ” من صلح میخواهم، جنگ بس است، اگر در کشور ما صلح شود، میخواهم مثل پدرم صاحب  منصب  شوم تا به مردم کشور خدمت نمایم. ”

مسعوده مادرناصر گفت: ” پس از کشته شدن شوهرم، مشکلات زنده گيم آغاز شد و زندگى آرام ما به جهنم بدل شد. ”

این زن درحالیکه هاله يى ازغم سیمایش را پوشانده بود، گفت که از فرزندانش در نزد شخص يادشده، هيچ خبرى ندارد.

مسعوده خاطرنشان ساخت: ” اکنون پسرم ناصر، در بیرون ازخانه زباله جمعاوری میکند و میفروشد، من درخانه  قالین میبافم و روزگار را از همین طریق پیش میبریم. ”

این زن، از مخالفین دولت خواست تا به این مصيبت ویرانگر(جنگ) نقطۀ پایان بگذارند؛ تا وی و امثالش بتوانند با اطفال شان در کانون خانواده، یکجا زنده گی را سپری نمایند.

مسعوده مى گويد هرچند با کشته شدن شوهرش تمامى خوشى ها وآرزو هايش به خاک يکسان شد اما به عنوان يک مادر بزرگترين آرزو وخواست او اين است که بتواند دوباره فرزندانش را بدست بياورد .

اين خانم داغديده درحاليکه با ياد آورى نام فرزندان يکباره گريست و دانه هاى اشک يکى پى ديگربه گونه هايش نمايان گرديد ، دست دعا بلند کرد وازخداوند متعال خواست تا صلح را که سال هاى سال همه افغانها درانتظار آن .

او مى گويد که اين آرزوى او تنها با آمدن صلح برآورده ميشود وبس.

مسعوده با چادرش اشک هايش را پاک کرد وبا لبخند کوتاهى گفت: (اميد دارم که چنين روزى حتما ميرسد و با قرارى صلح و ثبات در کشور به منطقه ام مى روم و کودکانم را از چنگ اين شخص زورگو مى گيرم.)

پژواک، به همکاری مالی برنامه انکشافی ملل متحد (UNDP)، این گزارش را تهیه کرده است.

بازدیدها: 30

تماس با ما

ارسال گزارش

آژانس خبری پژواک علاقمند است تا گزارش های شما را نشر کند. در صورت تمایل با کلیک کردن بر روی این لینک با ما تماس بگیرید.

اپلیکیشن موبایل پژواک

اپلیکیشن پژواک را بر روی تلفن هوشمند خود نصب کنید تا آخرین خبرهای ما را دریافت کنید. بیشتر