کابل، هرات، کندز، شبرغان (پژواک، ۱۱ جدی ۱۴۰۰): در جوامع انسانی همیشه افرادی حضور دارند که به تمام محدودیتها نه گفته و با زحمات، تصمیمگیری و صبر و حوصله، کارهای ناممکن را ممکن ساخته اند. هرچند نابینایان از نعمت دید محروم اند؛ اما با چشمهای قلب، دنیای تاریک شان را روشن ساخته و به هدف اثبات حضور و ظرفیتهای شان در جامعه، گامهای روشن را برداشتهاند.
آژانس خبری پژواک در این گزارش با چهار نابینایی مصاحبه کرده که از نعمت دید محروم اند؛ اما از برکت تصمیم قوی خود نه تنها در بین نابینایان؛ بلکه میان افراد بینا نیز خود را به عنوان الگوی بهتر ثابت کرده اند.
شبرغان: یک فرد نابینا در سه جا ایفای وظیفه نموده و نفقۀ خانوادۀ ۱۲ نفریاش را فراهم میکند
قاری مصور شجاع جوانی که بینایی چشمش را سالها پیش ازدست داده در سه بخش کاری اشتغال دارد و نفقۀ خانوادۀ ۱۲ نفریاش را فراهم میکند.
این جوان که اکنون مدیریت رادیو شجاع را در شهر شبرغان عهدهدار است؛ قاری قرآن بوده، کارهای کوچک تجارت موادخوراکی را پیش میبرد و به تازهگی یک مرکز عکاسی و فلمبرداری را نیز بنیاد گذاشتهاست.
وی ضمن صحبتی با آژانس خبری پژواک گفت: «در دوازده سالهگی بنا بر بیماری که عاید حالم شد، آهسته آهسته بینایی چشمم را ازدست دادم، ولی هیچگاهی در برابر مشکلات سر خم نکردم.»
او علاوه کرد: «خلاف برداشت برخیها در اجتماع با چالشها و مشکلات زندهگی خود ساختم، مکتب را به اتمام رساندم و در نهایت نمایندهگی فروشات محصولات برخی از شرکتهای تجارتی را در شهر شبرغان عهدهدار شدم و کار تجارتی در بخش فروشات مواد بهداشتی و خوراکی را آغاز کردم.»
موصوف افزود، مواد خوراکی و بهداشتی را شرکتها از ولایت بلخ برایش به شبرغان میفرستند و او به طور عمده آن را بر دکانداران میفروشد و در بدلش کمیشن میگیرد.
مصور میگوید: «پدرم را سه سال پیش از دست دادم و اکنون خودم، دو همسر و سه فرزندم با دو خواهران، سه برادر و مادرم که جمعاً دوازده نفر میشویم، یکجا زندهگی میکنیم و مصارف معیشتی خانواده را خودم به دوش دارم.»
وی علاوه نمود که در کنار کار فروش مواد خوراکی، در ماه جوزای سال گذشته رادیوی شجاع را بنیاد گذاشت که در آن ابتداء چهار تن از معلولین فعالیت داشتند، بعداً تعداد کارمندان آن را تا نوزده تن افزایش داد.
مصور گفت: «هیچگاهی تصور این را ندارم که یک فرد معلولم؛ چون میدانم، اگر در این مورد فکر کنم، ارادهام را در برابر کارم ضعیف میسازد.»
وی افزود: «میخواهم ثابت سازم که اگر انسان تصمیم بگیرد، در برابر بزرگترین چالشهای زندهگی میتواند ایستادهگی کند و من مثال خوبی در برابر ناهنجاریهای زندهگی هستم؛ چون تمام مصایب را با پوست و گوشت خود لمس کرده و از آن عبور کردهام.»
به گفتۀ او، در رادیوی او، نوزده تن به صفت کارمند رضاکار- کار میکنند, در بخش یونت فلمبرداری و عکاسی شش تن و در کارهای تجارتی سه تن مرا همراهی میکنند که برای نُه تن مزد میپردازد.
او ابراز خوشی میکند که توانستهاست، منحیث یک انسان معلول برای نُه تن زمینۀ اشتغالزایی را فراهم نماید.
مصور افزود، انسانهای امروز جامعه از آنچه پیرامون شان میگذرد، نباید مأیوس شوند، تلاش کنند و با تمام مسایل ناملایم جامعه مبارزه کنند، تا بر مشکلات فایق آیند.
او خاطر نشان ساخت: «تصامیم بزرگتری روی دست دارم تا کارهایم را انکشاف دهم، فرزندانم را به ثمر رسانم تا آنها مصدر خدمت به کشور و مردم شوند.»
این جوان نیز متأثر از حالات موجود است و از نا بسامانیهای اقتصادی و بیکاری که دامنگیر مردم است، رنج میبرد.
وی در ادامۀ صحبتهایش گفت: «تغییرات اوضاع بر کارهای یومیۀ من نیز تأثیرات سوء گذاشته و من آرزو میبرم که اوضاع به نفع مردم تغییر کند و وضعیت زندهگی مردم بهبود یابد.»
در این حال سمیعالله زیارمل دوست و همکار قاری مصور شجاع میگوید که او جوان دانا و هوشیار است که با خلاقیت در کارهایش توانسته است، برای برخی از اطرافیانش زمینۀ اشتغالزایی را فراهم کند.
وی افزود معلولیت، درماندهگی و ناتوانی نیست و فعالیت قاری مصور به عنوان مدیر یک رسانه، یک کارگر تجارت پیشه و مبتکر خوب، مشت محکمی است به دهان افرادی که معلولیت را ناتوانی میدانند.
او تصریح کرد: «من قاری را از پانزده سال به اینسو میشناسم و مشترکاً همراهش در بخش رسانهها کار کردهام؛ ای کاش جوانان دیگری که تن سالم دارند نیز، به چنین اقدامات رو بیاروند.»
سمیع میگوید که فعالیت قاری مصور میتواند برای برخی از معلولین دیگر این انگیزه دهد، تا آنها نیز
هرات: یک زن نابینا ضمن تعلیم تا صنف دوازدهم، قرانکریم را کاملاً حفظ کردهاست
یک خانم هراتی با وجود مشکلات اقتصادی و نابینایی مطلق توانسته، همزمان با فراغت از صنف دوازدهم، ۳۰ جز قرآنکریم را نیز حفظ کند.
حنیفه صمیمی در صحبت با آژانس خبری پژواک گفت، دید چشمانش را بر اثر جنگهای داخلی کشور در کودکی از دست داده و معلولیت را برای خود، پایان زندهگی ندانستهاست.
او میگوید، با وجود معلولیت نه تنها ناامید نشده، بلکه در طول این سالها با آن جنگیده و نگذاشته که مانع رشد و رسیدن وی به اهدافش شود.
خانم صمیمی میگوید، بیش از ده سال زمان سپری شده تا اینکه توانسته، از طریق شنیدن صوت، قرآنکریم را به گونۀ کامل نزد خود حفظ نماید.
خانم صمیمی در سن ۲۲ سالهگی حافظ کل قرآنکریم شده و در حال حاضر اتاق کوچک اما پر نورش جایی است که صوت قرآن هر روز در آنجا میپیچد و او همچنان پایبند به ضبط صوتهای قدیمی خود مانده و آیات قرآنکریم را هنوز با همان شوق روزهای کودکیاش، گوش میکند.
حافظ قرآنکریم حنیفه صمیمی، ساکن اصلی ولسوالی پشتونزرغون ولایت هرات است. او در سال ۱۳۶۵ ش. در یک خانوادۀ بسیار غریب متولد شدهاست.
زمانی که از وی در مورد از دست دادن دید چشمانش پرسیده شد، در حالی که با فکر، مکث و برگشت چند ثانیهیی به گذشتۀ خود، با حرکت سر و کش کردن چادرش آهی کشید و دلیل اصلی نابیناییاش را جنگهای داخلی عنوان کرد.
او گفت: «کودک شش ساله بودم که توپ بالای خانۀ ما در ولسوالی پشتونزرغون برخورد نمود؛ آن زمان پارچۀ توپ به سر من اصابت کرد و من هم هر دو چشمانم را از دست دادم.»
این بانو که در صحبت با پژواک گلویش را بغض گرفته بود، با صدای گریان گفت، تا حفظ بیست و هفت جز قرآنکریم پدرش او را زیاد حمایت میکرد، اما پس از آنکه پدرش وفات شد، دیگر حمایت کنندهیی نداشت.
به گفتۀ او، برای مدتی از حفظ و شنیدن قرآنکریم دور ماند؛ اما پس از مدتی مادرش او را دلداری میداد، تا اینکه توانست، قرآنکریم را با مؤفقیت حفظ نماید.
او در حالی که بعد از داستان تلخ زندهگیاش با گوشهیی از چادر اشکهایش را پاک میکرد، علاوه نمود: «مکتب را نیز با فراز و نشیبهای زیادی به پایان رساندم.»
خانم صمیمی با فکر کردن و چند لحظه وقفه به خبرنگار پژواک گفت: «تا صنف چهارم مکتب را خواندم؛ چون نوجوان شده بودم؛ مکتب هم از خانۀ ما فاصلۀ زیادی داشت، مادر و پدرم تنها من را نمیگذاشت، تا مکتب بروم و برای مدتی به مکتب نرفتم، تا اینکه یکتن از اقارب ما، دختر خود را که شاگرد مکتب ما بود، با من همراه نمود و دوباره مکتب خود را ادامه دادم و از لیسۀ پشتونزرغون فارغ شدم.»
این خانم روشندل و آراسته با علوم عصری و قرآنی، مسؤول انجمن علمی فرهنگی و اجتماعی صداقت در ولایت هرات نیز میباشد؛ اما با آنهم با وضعیت بد اقتصادی دست و پنجه نرم میکند.
او با یادآوری دوباره از گذشتۀ خود که در بالا ذکر شد، در حالی که عینکهای دودیاش را در دستهای خود ته و بالا میکرد، گفت: «آرزو دارم که تحصیلات عالی خود را نیز به پایان برسانم، اما وضعیت بد اقتصادی نگذاشته تا به این آرزوی خود دست یابم.»
به گفتۀ او، خودش تا حال ازدواج نکردهاست؛ اما در حال حاضر ایشان به شمول خودش، مادر، یک برادر خُردسال و سه خواهرش مجموعاً شش عضو خانواده اند و تنها او نانآور خانوادۀ خودش بوده و همچنان ماهانه تنها سه هزار و پنجصد افغانی نیز کرایۀ خانهاش را پرداخت مینمایند.
او از نهادهای حمایت کننده، تاجران و حکومت میخواهد، تا زمینۀ تحصیلات را برای همه معلولین فراهم نمایند، تا اینکه آنها به آروزهای شان دست یابند.
حافظ قرآن خانم صمیمی تأکید دارد؛ اگر زمینۀ تحصیل برایش فراهم گردد، آرزو دارد، تا مقطع دوکتورا تحصیل نماید.
او میگوید، با بسیار مشکل کرایۀ انجمن و خرچ خانوادهاش را از طریق برگزاری تدریس برای شاگردان، بهدست میآورد.
او گفت، به خاطر کرایۀ انجمن و مخارج زندهگیاش، سه صنف با اشتراک شصت تنی که شاگردان مضامین دینی، قرآنکریم و علوم اجتماعی اند، برگزارکرده و ماهانه از هر شاگرد، پنجاه تا صد افغانی اخذ میکند، تا اینکه بتواند کرایه را پرداخت نماید.
آمنه عرب از دوستان نزدیک خانم صمیمی است؛ او خانم صمیمی را قهرمان عنوان نموده و تأکید دارد که بسیار با درد و رنج، مکتب را به اتمام رساندهاست؛ به گفتۀ او، این خانم روشندل اول نمرۀ عمومی از مکتب خود بوده که سند فراغت با بلندترین نمره را نیز بهدست آوردهاست.
او گفت، نخست مادر و پدر خانم صمیمی حاضر نمیشدند، تا دختر شان را شامل مکتب نمایند؛ چون از نظر آنان توانایی بینایی نداشت، اما بیخبر از اینکه خداوند استعداد ویژه به دختر نابیناییاش دادهاست.
خانم عرب در حالی که روبهروی خانم صمیمی نشسته بود، با نگاه به چهرۀ وی در صحبت با پژواک گفت: «پس از علاقهمندی و تلاش خانم صمیمی او شامل مکتب شد و پس از مدتی دیده شد که این دختر نابینا واقعاً استعداد خاصی به خاطر آموزش دارد؛ او از صنف اول تا صنف دوازده، اول نمرۀ عمومی مکتب خود بود.»
خانم عرب هم از تاجران و نهادهای کمک کننده میخواهد، تا دست خانم روشندل و امثال او را بگیرد و به وی کمک نمایند، تا اینکه تحصیلات عالیاش را به پایان برساند.
وکیلاحمد نیکزاد از همکاران دهسالۀ خانم صمیمی میگوید، استاد صمیمی یکی از فعالترین و موفقترین خانمهایی بوده که حتا برخی از افراد غیرمعلول را نمیتوان با او مقاسیه کرد.
او گفت، خانم صمیمی همیشه با برنامهریزی خوب توانسته، در بخشهای حقوق معلولین، زنان و روشندلان، دادخواهیهای زیادی انجام دهد.
با آنکه وضعیت اقتصادی خانم صمیمی بسیار دردناک است، اما با آنهم او تلاش دارد، تا یک دارالحفاظی را تحت نام محمد “ص” در منطقۀ خود ایجاد نماید، تا اینکه زمینۀ آموزش قرآنکریم برای اطفال، جوانان و خانمها فراهم گردد.
در حال حاضر، معلولین و روشندلان زیادی با استعدادهای خاصی در ولایت هرات وجود دارند؛ اما با مشکلات گوناگون تحصیلی، اقتصادی و اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند.
کندز: نابینایی که به درجۀ اول از پوهنتون فارغ شده، در راستای دادخواهی برای نابینایان دیگر کار میکند.
حسیب الله جوانی که بینایی هر دو چشمش را در اثر حادثۀ ترافیکی از دست داده، می گوید، از جنگ و خشونت تجربههای بسیار تلخ دارد؛ او آرزو مینماید که در صلح و آشتی زندهگی کند.
وی از جوانان به عنوان نیرو متحرک یاد کرده و از آنان میخواهد، تا از طریق کسب دانش، برای صلح و همدیگرپذیری کار کنند.
حسیب الله ۲۷ سال عمر دارد و باشندۀ ولایت کندز در شمال کشور است.
به گفتۀ او، هیچگاه معلولیتش را سبب این نمیداند، تا دست از خدمت و دادخواهی برای دیگران بردارد، بلکه او برای دیگران حالا نمونۀ مثال است.
وی در میان جوانان کندز، جایگاه خوبی دارد و همیشه در دادخواهیها برای همنوعانش، اشتراک میکند.
این شهامت و تلاشهای وی باعث شدهاست، تا وی به عنوان مربی افراد دارای معلولیت هم اکنون در کمیتۀ سویدن کار کند.
حسیبالله میگوید، ۹ سال قبل در یک حادثۀ ترافیکی زمانی بینایی دو چشمش را از دست داد که فارغ صنف دوازده بوده و میخواست، شامل امتحان کانکور شود، ولی با از دست دادن بینایی چشمانش، همه چیز برهم زده شد.
وی گفت: «پس از اینکه حادثۀ ترافیکی رخ داد، نزد داکتر رفتم به خاطر تداوی چشمانم، ولی داکتران گفتند، امکان خوب شدن چشمان تان نیست؛ با شنیدن این خبر ناامید شدم، دوستانی که به من نزدیک بودند، همه از من دوری کردند؛ کسانی که میگفتند، ما همرایت هستیم، از پیش من دوری کردند.»
وی میگوید، برایش بسیار تلخ بود که دیگران به امتحان کانکور رفتند و او از این پروسه بازماند و احساس میکرد، دیگر همه چیز پایان یافتهاست.
حسیبالله افزود، پس از معلول شدنش با وجودی که زیاد رنج میبرد و دوستانش نیز از وی فاصله گرفته بودند، اما با کمک و تشویق خانواده، دوباره با مشکلات زندهگی مبارزه کرده و دست به فعالیتهای علمی زد که چهار سال دورۀ پوهنتون را با وجود اینکه رفت و آمد به پوهنتون برایش مشکل بود، به درجۀ اول به پایان رساند.
وی گفت: «پس از فراغت پوهنتون آرزو داشتم، به تحصیل ادامه دهم، ولی مشکلات اقتصادی سبب شد که به این آرزویم نرسم.»
وی که هم اکنون به حیث استاد افراد دارای معلولیت خط بریل تدریس میکند، میگوید: «من تلاش کردم، برای معلولین خط بریل درس دادم و فعلاً بسیاری جوانان در مکاتب از طریق خط بریل ادامۀ تعلیم میکنند، برای بسیاری از معلولین، زمینۀ کورس های آموزشی و اشتغال را فراهم ساختهام.»
به گفتۀ حسیبالله، پس از اینکه معلول شد، درد سایر معلولین را درک کرد که نمیتوانستند، به حقوق ابتدایی شان دسترسی داشته باشند.
وی میگوید، طی چند سال برای بسیاری از معلولین دادخواهیهایی را برگذار کرده، تا به حقوق شان دست یابند.
این جوان کندزی میگوید: «آرزو دارم، وطنم آرام باشد و مردمم در آسایش زندهگی کنند؛ میخواهم به تحصیلاتم ادامه دهم و از طریق علم و دانش خدمت کنم، پیام من به جوانان این است که افغانستان به ایثار و فداکاری ضرورت دارد و باید جوانان در آبادی کشور نقش ایفاء کنند.»
حسیبالله میگوید، افغانستان اکنون به امنیت نسبی دست یافتهاست، آرزو دارم که مردم افغاسنتان زیر چتر صلح، اخوت و برادری زندهگی کنند.
وی گفت: «تلاش شود، برای وفاق ملی و همبستهگی ملی کار شود؛ امید دارم دیگر شاهد این نباشیم که دست ما به کشورهای دیگر دراز باشد.»
محمد کاظم واحد همکار حسیب در رابطه به شخصیت و کارکردهای او میگوید: «حسیبالله همیشه تلاش کردهاست، با وجود اینکه نابیناست، از سایر معلولین دستگیری کند و در بسیاری موارد، برای همنوعان خود دادخواهی کردهاست.»
آقای کاظم میگوید، سایر جوانان باید مانند حسیب دست به فعالیتهای بشر دوستانه بزنند.
وی از دولت و نهادهای خارجی میخواهد، تا زمینۀ تحصیل را برای این جوان کندزی مساعد سازند.
این در حالی است که افغانستان چندین دهۀ پسین خونینترین جنگها ی خانمانسوز را شاهد بوده و بیشترین جوانان این کشور، از آن خاطرات تلخ و ناخوشایندی در حافظۀ خود دارند.
کابل: یک بانوی نابینا به همت خود دورۀ لیسانس را به سمستر آخر رساندهاست
بنفشه که ۲۴ سال عمر دارد و باشندۀ ناحیۀ شهر کابل میباشد. او در یک خانوادۀ بسیار فقیر نابینا به دنیا آمده، اما با تلاشهای خود توانسته است که برای خود، یک آیندۀ درخشان بسازد.
بانو بنفشه گفت که درسال ۱۳۹۵ ش. از لیسۀ مسلکی نابینایان فارغ شده و در آن زمان نمرۀ بلند رشتۀ علوم سیاسی پوهنتون کابل برای نابینان ۱۰۰ بوده، و وی با اخذ ۸۰ نمره به پوهنځی زبان و ادبیات پوهنتون کابل راه یافت؛ اما به دلیل علاقۀ او به حقوق و علوم سیاسی، تحصیلاتش را در این رشتۀ پوهنتون هیواد ادامه داد.
بنفشه حکیمی در حالی که از چشمانش اشک جاری بود، داستانش را بیان میکرد و گفت: «دقیق یادم نیست که چند ساله بودم، اما به گفتۀ مادرم دو سال عمر داشتم که به بیماری سرخکان مبتلا شدم.»
موصوف گفت که در آن زمان در قریۀ خم زرگر ولسوالی حصۀ اول کاپیسا زندهگی میکردند که به بیماری سرخکان مبتلا شد.
وی در جریان صحبتهایش گاهگاهی دست راستش را به چشمهایش بالا میکرد، گفت که زمستان بسیار سرد بود و مادرم نتوانست که مرا نزد داکتر ببرد.
بانو حکیمی که جاکت سفید بر تن داشت و با اینکه تلاش میکرد که رویش را بهطرف مایک مستقیم کند و چشمانش را کش کند، در ادامۀ داستان زندهگیاش گفت: «در قریۀ ما فقط یک داکتر موجود بوده، مادرم من را نزد همان داکتر، اما به سبب تشخیص برد و وی به مادرم گفته بود که دخترت را در اتاق تاریک نگهداری کنید.»
موصوف چند لحظه ساکت شد و سرش را به سمت سینۀ خود پایین آورد و با هر دو دستش محکم کرد، آه بلندی را از گلو بیرون کرده و به داستان خود ادامه داد و گفت، مادرش وی را چندین روز در اتاق تاریک نگهداری کرد و این کار بر دید چشمانش تأثیر منفی گذاشت.
وی داستانش را در چنین حال ادامه داد که گاهگاهی احساس میشد که گلویش خفه میشود و صدایش را ضعیف مینمود، تلاش میکرد که اظهار غم نکند، صورتش را گاه یکطرف و گاهی بهطرف دیگر شور میداد و گفت که خانوادۀ فقیری داشت، مادرش وی را بعد از نابینایی برای تداوی به کشور پاکستان برد.
وی اشک چشمانش را با چادر سرش پاک کرده و به داستانش ادامه داد و گفت که داکتر در پاکستان چشمانش را جراحی کرد، اما نتیجۀ مثبت نداده و به مادرش گفت که اگر دخترش پنج یا شش ساله میبود، راهحل میداشت، اما حالا خوب نمیشود.
وی سرش را بالا کرده و با یک دست چادرش را از صورتش دور کرد و دست دیگرش را به سرش کشیده و گفت که وی ابتداء در کورس آموزش نابینایان درس خود را آغاز کرد و بعد از یادگرفتن حروف الفبا از نزد استادش، سال بعد توانست که به مکتب نابینایان راه یابد.
وی با تکرار آه بلند افزود که مشکلات اقتصادی را زیادی پشت سر گذشتاندهاست، پدرش که حالا زنده نیست، معتاد بوده و به همین دلیل، به مشکلات خانواده توجه نمیکرد.
موصوف افزود که عزم راسخ را برای درس خواندن در خود گنجانیده بود. وی در حالی که ادامۀ تحصیل را برایش همانند ادامۀ حیات خود میدانسته، گفت: «قبلاً با خواهر کلانم مکتب میرفتم، دوستان زیادی داشتم و من افسوس میخوردم که کاش من هم درس میخواندم و دوست و همصنفی همسان و هم درد خودم باشد و من و حالت نابینایی مرا بتواند که درک نماید.»
وی گفت که همصنفیها و دوستان جدیدش به وی امید زیادی نسبت به زندهگی داده و علاقۀ وی نسبت به درس خواندن بیشتر شد.
به گفتۀ او، مادرش خانههای مردم را تمیز میکرد و از این طریق نفقۀ وی را تهیه میکرد.
وی با لباس سرخ گلدار و چادر نو با رنگ گلابی که بر سر داشت، گفت: «بافتن لیف، جاکت و کلاه نیز بلد است و گاهگاهی آنرا در نمایشگاه مکتب نیز به نمایش میگذارد.»
به گفتۀ او، برای مادر و خواهر خود نیز لباس میدوزد.
وی افزود که مشکلات اقتصادی خانوادهاش به حدی زیاد بود که چندین بار تصمیم گرفت، تا مکتباش را رها کند، اما ادارۀ مکتب کمکش کرد و بالاخره دورۀ مکتب را با مؤفقیت به پایان رساند.
بنفشه با لبخند معصومانه به کتابهای مکتب خود اشاره کرده و گفت که بسیار تلاش کرده و به کمک خداوند توانست که آمادهگی خوبی برای امتحان کانکور بگیرد.
وی به داستان امتحان کانکورش اشاره کرده و گفت که بعد از روزها تلاشهای شب و روز، در حالی ۸۰ نمره گرفتهاست که بلندترین نمرۀ رشتۀ حقوق و علوم سیاسی پوهنتون کابل در آن زمان، ۱۰۰ بوده و وی با اخذ این نمرات به پوهنځی زبان و ادبیات کابل راه یافت.
وی گفت که خوشی کامیاب شدنش در امتحان کانکور زیاد طول نکشید و زمانیکه به پوهنتون به هدف ثبت نام مراجعه کرد، از طرف ادارۀ پوهنتون به وی گفته شد که سمستر رو به اتمام است و باید یک سال تعجیل بگیرد.
وی این داستان را با چشمان پر از اشک و گلو گرفتۀ خود، چنین بیان کرد: «پوهنتون کابل بالای ما نابینایان به تحمیل و جبر فورم تعجیل را امضاء کرد و بهانه نمود که سمستر در امتحانهای ۲۰ فیصده قرار دارد.»
اشکهای بنفشه سرازیر میشد، انگار همان لحظه بار دیگر تجربه مینماید که بعد از چند ثانیه سکوت، به خبرنگار گفت: «اگر نابینا نمیبودم، اینچنین روزها را نمیدیدم.»
وی در ادامه از اینکه با نابینا بودن خود چه مشکلاتی را دیدهاست، افزود که با هزاران امید و تلاش بازهم مادرم دلداری داد و وی را با خود به چند پوهنتون خصوصی برد، اما بدبختانه که تمام آنها میگفتند: «اینجا همه بینا هستند و نمیتوانی که در بین اینها درس بخوانی.»
وی افزود که با گذشت چندین روز ناامید به خانۀ خود رفت، اما بعداً به کمک یکی از استادان مهربان خود توانست که تحصیلاش را در رشتۀ دلخواه خود که حقوق و علوم سیاسی است، ادامه دهد.
بنفشه همچنان گفت که قبلاً از وزارت معلولین نظام قبلی سالانه ۶۰ هزار افغانی دریافت میکرد و از همان پول مصارف خانه و تحصیل را پرداخت میکرد.
وی با صدای غمگین گفت که امسال دولت به وی هیچ پول ندادهاست، افزود که فیس دو سمستر پوهنتون را باید بپردازد، اما پول ندارد و نمیداند که چگونه آن را پرداخت کند.
وی از برخورد مردم عام جامعه با نابینایان نیز گیله داشته و گفت که در گذشته مردم با وی برخورد عجیبی داشته اند.
حکیمی افزود: «یک روز چند نفر در مسیر راه من ایستاد شد و با تمسخر گفت که ببینید، بنفشه راه میرود و کور جور شدهاست.»
وی همچنان گفت، خوشبختانه حالا مردم جامعه با نابینایان برخورد درست میکنند و فعلاً در این مورد هیچ مشکلی موجود نیست.
مادر بنفشه در حالی که دستش از پارههای آستیناش معلوم میشد، تلاش میکرد که دستش پوشیده باشد، اما چون لباسش کهنه بود، برای نجات از یخ و سردی کافی نبود، به خبرنگار پژواک گفت :«بنفشه جان دختر سوم من است و مدت ۱۰ سال میشود که شوهرم را ازدستدادهام و نفقۀ اولادهایم را خودم به عهدهدارم.»
وی از جریان کار قبلی خود میگوید که قبلاً در خانۀ یک داکتر صفاکاری میکرد و بعد از تحولات اخیر در نظام، آن داکتر هم به خارج از کشور رفته و وی فعلاً بیکار است.
وی با کشیدن اه پر از درد گفت که ۵ هزار کرایۀ خانه را میدهد و حیران به دربار خداوند است که از کجا نماید این پول را و چگونه پیدا کند؟
قطرات اشک ناشی از ناچاری را میبندد و با لبخند صمیمانه میگوید: «بنفشه دخترم بسیار دختر خوبی است، با بودنش افتخار میکنم و هیچ احساس این را نمیکنم که دخترم نابینا باشد؛ چون همیشه به تنهایی از عهدۀ درس و مشکلاتش برمیآید.»
محمدابوبکر اصولی استاد و رئیس پوهنځی حقوق و علوم سیاسی پوهنتون هيواد در مورد بنفشته میگوید که او در چندین سمستر، استاد مضامینی چون (اصول محاکمات جزایی، مضمون تحلیل کود جزا و حقوق میراث) بودهاست که مضامین سنگین میباشد و بنفشه همیشه در امتحان این مضامین بیش از ۸۰ درصد نمرات دریافت کردهاست.
بنفشه داستان زندهگی با غم آمیختهاش را به این جملات به پایان رساند که در زندهگی وی با بسیار مشکلات و چالشها مواجه بوده، اما خوشحال است که حالا در سمستر هشتم دورۀ لیسانس در رشتۀ دلخواهش بوده و امیدوار است که این دوره را نیز با موفقیت به پایان برساند.
بازدیدها: 234
تماس با ما
خبرنامه
ارسال گزارش
اپلیکیشن موبایل پژواک