Language

Don't you have an account with Pajhwok Afghan News?

Click here to subscribe.

صفدر؛ مردی که در سرمای کابل، گرمای امید را جستجو می‌کند

کابل (پژواک، ۳ جدی ۱۴۰۳): صفدر، پیرمردی هشتاد سالهٔ که هنوزهم نان‌آور خانوادهٔ ۱۴ نفری خود است و روزانه در منطقهٔ ده افغانان شهرکابل کراچی به دست دارد تا بار کسی را انتقال داده و مزدی به دست بیاورد، از سختی‌های روزگار و مشکلات اقتصادی شکایت دارد.

صفدر، باشنده‌ٔ بی‌بی مهروی شهر کابل است، همه روزه صبح وقت با کراچی دستی‌اش در منطقهٔ ده افغانان شهرکابل گشت‌وگذار می‌کند تا بار کسی را از یک جا به جای دیگری انتقال دهد و مقدار پولی برای اعاشهٔ خانوادهٔ خود بدست بیاورد.

کار در روی جاده‌ها در این فصل سرما برای مرد هشتاد ساله بسیار دشوار است، اما روزگار صفدر را مجبور نموده تا همه روزه بدون خسته‌گی به کارش ادامه دهد.

صفدر می‌گوید، اگر دو پسرش که در زمان تهاجم قشون سرخ شوروی بر افغانستان، جان نمی‌باختند امروز مجبور نبود که در جاده‌های این شهر کراچی به دست گیرد و برای اعاشهٔ خانواده‌اش تلاش کند.

وی که با یاد کردن از دست دادن دو پسرش، اشک دور چشمانش حلقه زد گفت:‌ «دو پسرم در زمان شوروی شهید شدند، نان‌آور خانه خودم هستم،‌ یک دامادم بود که او هم تکلیف روانی پیدا کرده، شش طفل از او است دو نفر خودشان که هشت میشن و همرای دختران خودم ۱۴ نفر هستیم.»

این پيرمرد که روزانه حدود دو صد افغانی عاید دارد گفت:‌ «روزانه همقه میشه که ۲۰ دانه ۱۵ دانه نان ازبکی ببرم دیگه چیزی از روی مه نمیشه.»

صفدر با اشاره به سرمای زمستان گفت: «به دربار خدا حیران مانده بودم و می‌گفتم که خدایا این زمستان را چقسم تیر کنیم که یک روز یک مسلمان پیدا شد و پنج هزار افغانی برایم داد، زود رفتم چوب و ذغال خریدم.»

وی به سوالی مبنی بر این‌که از حکومت چه خواست دارد؟‌ گفت:‌ «خواستم از حکومت چه باشد، ‌یک آرامی باشد،‌ امنیت باشد،‌ چیزی که رسید شکر می‌کنیم و اگر نرسید صبر خدا می‌کنیم.»

اما دوستان صفدر از حکومت می‌خواهند که با صفدر کمک کند.

رومان، جوانی که در یک سرای در منطقۀ بی‌بی مهروی شهر کابل مسؤولیت حفاظت از کراچی‌ها را دارد می‌گوید:‌ «کاکا صفدر بسیار آدم خوب است، ‌یک روز که کار کند، پيسه میته و کار نکنه پیسه نمیته، روزی که پیسه می‌داشته باشد، از پیش‌اش می‌گیرم و روزی که نمی‌داشته باشد، نمی‌گیرم.»

در همین حال،  نادر اکبری یک تن دیگر از دکانداران می‌گوید: «کاکا صفدر بی‌بضاعت است، بیچاره است و اگر نه در این سن و سال چرا کار کند، دولت به این عده افراد همکاری کند.»

صفدر نزدیک به شام که از کار به طرف خانه می‌رفت، در راه نگاه‌های حسرت‌بارش به طرف کارتن‌های میوه می‌افتد، اما جیبش خالی بود و پولی نداشت تا از آن‌ برای نواسه‌هایش چیزی بخرد.

وقتی به خانه رسید، برای نواسه‌هایش که در دروازه را به رویش باز کردند گفت:‌ «جان بابه امروز چیز نیاوردیم،‌ باز سبا حتما یک چیزی می‌آورم.»

داستان صفدر، حکایت یک نفر نیست، این حکایت شهری است که هزاران صفدر را در دل خود پنهان کرده؛ مردانی که قامتشان زیر بار زنده‌گی خم شده، اما هنوز ایستاده‌‌اند.

GET IN TOUCH

SUGGEST A STORY

آژانس خبری پژواک علاقمند است تا گزارش های شما را نشر کند. در صورت تمایل با کلیک کردن بر روی این لینک با ما تماس بگیرید.

PAJHWOK MOBILE APP

اپلیکیشن پژواک را بر روی تلفن هوشمند خود نصب کنید تا آخرین خبرهای ما را دریافت کنید. بیشتر