زبان

آیا حساب کاربری در سایت پژواک ندارید؟

برای اشتراک اینجا کلیک کنید.

امیدهایی که به ثمر ننشست؛ دختران بالاتر از صنف ششم اجازۀ رفتن به مکتب نیافتند

24 Apr 2022 - 14:32
24 Apr 2022 - 14:32

کابل (پژواک، ۴ ثور ۱۴۰۱): بعد از حدود هفت ماه دوباره به مکتب می‌رود، اما برای ‌شان گفته می‌شود که تا امر ثانی به خانه بمانند. بهشته با وجودی که از عملی نشدن وعده‌های حکومت شاکی و ناامید است، اما هنوز بی‌صبرانه منتظر اعلام شروع مکتب است.

 با این حال، سخنگوی وزرات معارف برای بهشته اطمینان می‌دهد که به‌زودی مکاتب به روی ‌شان باز خواهد شد.

در این گزارش جریان زندگی هفت‌ماه بهشته را از زمان روی‌کار آمدن حکومت فعلی تا امروز به تصویر کشدیم؛ بهشته شاگرد صنف دوازدهم یکی از مکاتب شهر کابل است. او در مدت این دوزاده سال همواره در رده‌های اول تا سوم صنفش بوده است. او آرزو دارد تا در  آینده یک داکتر خوب و مصدر خدمت برای هموطنانش باشد.

هفت صبح هشدار صبحگاهی مبایلش به صدا می‌آید؛ بر می‌خیزد و برای رفتن به مکتب آماده‌گی می‌گیرد. حسب معمول صبحانه آن‌ قدر اشتها ندارد و فقد یک گیلاس شیر می‌نوشد. هنگام نوشیدن آخرین پیمانۀ گیلاس شیرش است که مادرش بلند صدا می‌کند، «امروز به مکتب نروی!» چرا نرود؟ امروز چه تفاوتی نسبت به روز‌های دیگر وجود دارد؟

به حرف مادرش اعتنا نمی‌کند و می‌گوید: «هر طوری باشد من امروز به مکتب می‌روم.» لباس‌هایش را می‌پوشد، بند بوت‌هایش را می‌بندد و بدون گرفتن خداحافظی از خانه بیرون می‌شود. به روی خود نیاورده؛ اما دل خودش هم امروز گواهی خوب نمی‌دهد. در هر قدمی که در راه رفتن به مکتب بر می‌دارد، هزار و یک گپ در فکرش خطور می‌کند. خودش را تکان داده، ترسش را پنهان می‌کند و به خود می‌گوید، «قوی باش، تو قوی استی.»

همواره تا مکتب پیاده می‌آمد و حدود ۲۰ دقیقه پیاده‌روی می‌کرد. چون مسافۀ خانه تا مکتب زیاد بود؛ همیشه خسته می‌شد. امروز اما این خسته‌گی و راه دور را هم نفهمیده است. نزدیک مکتب می‌رسد، رو به طرفی می‌ایستد و با خودش فکر می‌کند؛ اگر روزی برسد که دیگر نتواند به مکتب برود، چه خواهد کرد؟ این همه زحمت‌های شبانه‌روزی‌ که کشیده، چه خواهد شد؟ اگر نتواند به آرزویش که بودن یک داکتر خوب است برسد، چه خواهد شد؟ گلویش را بغض می‌گیرد، نمی‌تواند جلو اشکش را بگیرد و می‌گیرید. در همین لحظه از آن طرف هم‌صنفی‌ و هم‌چوکی‌اش به طرفش می‌آید. نمی‌خواهد مژگان اشکش را ببیند. اشک‌هایش را پاک و با مژگان احوال پرسی می‌کند و با او یکجا داخل مکتب می‌شود.

استاد ساعت اول درسی، عنوان درس روز و تاریخ را در گوشه‌یی  تخته می‌نویسد. یکشنبه، (۲۴ اسد، ۱۴۰۰).

بلی امروز بیست‌وچهارم اسد سال ۱۴۰۰ هـ.ش. است. روزی که حکومت قبلی سقوط و نظام سیاسی افغانستان تغییر کرد. مادر بهشته به همین خاطر مانع رفتن او به مکتب می‌شد. از یک هفته به اینسو جنگ‌ها بیشتر شدت گرفته و حکومت قبلی افغانستان در حال از دست دادن جغرافیای بیشتر است. خبر‌ها همچنان حاکی از آن است که فقط چند ولایت محدود در اختیار حکومت قبلی باقی مانده‌است.

امروز تعداد اندکی از هم‌صنفی‌های بهشته به صنف آمده‌اند. با وجودی که استاد به صنف آمده، اما هیچ تمایلی به درس ‌‌دادن ندارد. استاد شگوفه، فقط عنوان درس را روی تخته می‌نویسد و از صنف بیرون می‌شود. هر ازگاهی که استادن از صنف بیرون می‌شدند، بهشته و هم‌صنفی‌هایش آن‌قدر حرف می‌زدند که حتا به سختی می‌توانستند، حرف یکدیگر را بشنوند؛ حالا اما با وجودی که استاد در صنف نیست، هیچ‌کسی حرف نمی‌زند و سکوت هیبت‌ناک در فضای صنف حاکم است. بهشته نمی‌تواند تحمل کند، بلند صدا می‌زند، «چه بلا زدی ‌تان؟» هیچ کسی پاسخ نمی‌دهد، خودش هم سکوت می‌کند.

بعد از مدتی آهسته‌آهسته شروع می‌کنند به حرف‌زدن با یکدیگر؛ همه اما از بسته شدن در‌های مکتب به روی‌ شان حرف می‌زنند. کسی می‌گوید، زنده‌گی بدون مکتب بی‌معناست؛ کسی می‌گوید، «آرز‌وهایم چه می‌شود»؛ کسی هم می‌گوید، «طالبان، طالبان سابق نیستند و برای ما اجازۀ رفتن به مکتب را خواهند داد.» با این حال، تمام این گفته‌ها یک فرضیه است؛ هیچ‌کسی نمی‌داند که واقعاً چه خواهد شد. اما تمام‌ شان آرزو دارند که از رفتن به مکتب منع نشوند و به آرزو‌هایی که دارند، برسند.

ساعت ۱۱:۰۰ قبل از ظهر شده‌است، باید تا حال سه ساعت درسی، درس می‌خواندند، اما هیچ استادی به صنف نیامده‌است. بهشته بر علاوه نمایندۀ صنف ‌شان نیز است؛ به سرمعلمیت می‌رود، تا از استاد شان بخواهد که به صنف‌شان بیاید. اما در سرمعلمیت می‌بیند که استادان همچنان حالت خوب ندارند؛ گویا آن‌ها نیز در مورد آیندۀ ‌شان نگران اند و هراس از این دارند که دیگر برای‌ شان اجازه کار داده نشود.

بهشته در آن جمع از استادانی که در سرمعلمیت نشسته بودند و تمام‌ شان زن بودند، از استاد ریاضی‌ شان می‌خواهد به صنف‌ شان بیاید چون ساعت درسی‌ شان ریاضی است. استاد شان اما برای بهشته می‌گوید، امروز حالتش خوب نیست و نمی‌تواند، درس بدهد. مایوسانه به صنف می‌آید و این خبر را برای دیگر هم‌صنفی‌هایش می‌گوید. به جایش می‌نشیند و از وضعیت استادان برای مژگان که هم‌چوکی‌اش است، قصه می‌کند. در همین لحظات، شاید ۱۰ دقیقه بعد‌تر، کاکا جمیل وارد صنف‌ شان می‌شود، ظاهراً وضعیت خوب ندارد و ترس در چهره‌اش فوران می‌زند. در حالی که نفسش می‌سوزد، خطاب به تمام شاگردان صنف‌ بهشته می‌گوید: «به خانه‌های‌ تان بروید، طالبان آمدند.»

فضای وحشتناک در صنف حاکم می‌شود؛ هیچ‌کس نمی‌داند چه کند. بعضی از هم‌صنفی‌های بهشته حتا فریاد می‌زنند و شروع به گریه‌کردن می‌کنند. حق دارند؛ زیرا اولین بار شان است که شاهد فروپاشی یک نظام سیاسی اند، آن هم به صورت مسلحانه. بهشته و هم‌صنفی‌هایش با هزار ترس، دلهره و ناامیدی صنف و مکتب را ترک می‌کنند.

بهشته همان ‌طوری که صبح روز به طرف مکتبش از فاصلۀ دورتر نگاه کرده بود، دوباره نگاه می‌کند؛ حالا اما هیچ چیزی به ذهنش نمی‌آید؛ فقط اشک‌هایش جاری می‌شود و با چشم‌های اشکبار به طرف خانه می‌رود. وقتی به خانه‌ می‌رسد تا می‌تواند، گریه‌ می‌کند، هیچ‌کسی به شمول مادرش نمی‌دانند، برای دلداری بهشته چه بگویند و چه کنند. برادر بهشته برای اینکه مانع گریه‌کردن خواهرش شود به شوخی می‌گوید: «همین‌قدر درس خواندن برای‌ تان کفایت ‌می‌کند، درس چه بدرد شما می‌خورد!؟» این حرف‌ها هم اما نمی‌تواند جلو گریۀ بهشته را بگیرد.

بعد از ۳ ساعت متواتر گریستن، بهشته با خودش فکر می‌کند: «بالاخره تا چه وقت باید بگیرید؟» اشک‌هایش را پاک ‌می‌کند، هیچ حرفی نمی‌زند، فقط به آینده‌اش فکر‌ می‌کند و نگران آینده‌اش است.

با گذشتن هر روز، مکتب نرفتن برایش عادی می‌شود و با آن وضعیت عادت می‌کند…

حالا، ماه‌ها از بسته بودن مکتب می‌گذرد، حدود هفت ماه. در این مدت بهشته بعضی اوقات مطالعه کرده و همیش چشم به اخبار بوده تا خبری از شروع شدن مکاتب دختران بالاتر از صنف شش بشنود؛ اما در این مدت هیچگاهی یک خبر قطعی را مبنی بر شروع شدن مکاتب نشنده است؛ جز خوشبینی‌ها و احتمالات ضعیف.

بعد از حدود هفت ماه با شندین خبر، «آغاز دوباره مکتب به روی تمام دختران پسران با آغاز سال تعلیمی جدید»، یکبار دیگر امید در وجودش جوانه می‌زند؛ اصلاً نمی‌تواند خوش‌هایش را بیان کند. بالاخره منتظر شندین اخباری که بود، بعد از هفت ماه شنید.

سه‌شنبه‌شب، دوم حمل است، فردا قرار است بعد از هفت ماه، دختران به مکتب بروند. تمام آماده‌گی‌ها برای رفتن به مکتب را می‌گیرد، لباس‌هایش را اوتو و بیک مکتبش را آماده می‌کند. ساعت ۱۰:۳۰ شب است. مبایلش را مانند هفت ماه قبل یک بار دیگر برای هشدار صبحگاهی ساعت هفت برای رفتن به مکتب فعال می‌کند. با خودش می‌گوید، باید استراحت کند تا صبح سرحال برخیزد، اما از خوشحالی نمی‌تواند بخوابد. به فردا فکر می‌کند و برای رفتن به مکتب، در این مدت رفتن به مکتب برایش به رویا مبدل شده بود. به فکر همین‌ها می‌باشد که خوابش می‌برد.

هفت صبح چهارشنه، هشدار صبحگاهی مبایلش صدا می‌زند، از خواب بلند می‌شود. به گفتۀ بهشته، این صبح متفاوت‌ترین صبحی بوده که از خواب بیدار شده بود. برای رفتن به مکتب آماده‌گی می‌گیرد و لباس‌هایش را می‌پوشد؛ این صبح اما از خوشحالی هیچ‌چیزی دلش نمی‌شود که بخورد. با مادرش خداحافظی می‌کند و از خانه بیرون می‌شود.

نزدیک مکتب می‌شود، همان ‌جایی می‌رسد که هفت ماه قبل ایستاده بود و با دیدن به طرف مکتب اشک می‌ریخت؛ این بار همچنان اشک می‌ریزد؛ این اشک اما اشک ناامیدی و ترس نیست؛ این اشک خوشحالی است. اشک‌هایش را پاک می‌کند و داخل مکتب می‌شود.

امروز تمام ‌همصنفی‌های بهشته به مکتب آمده‌اند؛ همه خوشحال اند و با یکدیگر بعد از حدود هفت ماه، احوالپرسی می‌کنند. استاد به صنف می‌آید، از اینکه دوباره تمام شاگردانش را می‌بیند، خوشحال است. این خوشحالی اما باز هم پایه‌دار نیست، زیاد‌ی نمی‌‌گذرد که سرمعلم صنف‌های دوازده به صنف‌شان می‌آید و می‌گوید، «وزارت اعلان کرده تا اطلاع ثانی به مکتب نیایید، حالا به خانه‌های ‌تان بروید، هر وقت وزارت اعلان کرد باز بیایید.»

روز روشن بالای‌ همۀ ‌شان تاریک می‌شود. اصلا نمی‌دانستند چه کنند؟ چیزی از دست‌ شان نمی‌آمد، همین‌طور امر شده، باید مکتب را ترک کنند. یک بار دیگر همان وضعیت روحی را که ۲۴ اسد داشتند، تکرار شد. بهشته با همصنفی‌هایش، با هزار ناامیدی صنف و مکتب‌ شان را ترک می‌کنند.

از همان روز تا حالا، بهشته پای خبر‌ها می‌نشیند تا اعلام از شروع مکتب‌ های‌شان بشنود؛ اما این اعلام تا امروز نشر نشده‌است، معلوم هم نیست چه زمانی نشر می‌شود؟ اعلام می‌شود یا نمی‌شود؟ اما یک موضوع روشن است، هر روزی که از نرفتن مکتب این دختران می‌گذرد، دید ‌شان نسبت به آینده تاریکتر و رسیدن‌ به آروز‌های‌ شان ناممکن‌تر می‌شود.

این داستان تنها داستان هفت‌ماه بهشته نیست؛ هزاران دختر به همین شکل روز‌هایی را گذشتانده و ناامیداند؛ اما هنوز چشم بر انتظاراند تا چه زمانی مکاتب به روی‌ شان باز می‌شود.

بهشته می‌گوید: «هیچ دلیل موجهی وجود ندارد، تا ما به مکتب نرویم، ما در سال‌های گذشته هم یونیفورم خاص داشتیم و حجاب را مراعات می‌کردیم.» او از حکومت فعلی می‌خواهد، تا هر چه زودتر، دروازه‌های مکتب را برای‌ شان باز کند و بیشتر از این آن‌ها را ناامید نسازد. به گفتۀ او، از وقتی مکتب نمی‌رود، زنده‌گی‌اش رول عادی خود را از دست داده و همه‌روزه برای رفتن به مکتب، لحظه‌شماری می‌کند.

داستان هفت‌ماه بهشته را همراه با عزیز احمد ریان، سخنگوی وزارت معارف شریک کردم و در مورد خواست‌های او از حکومت فعلی و وزارت معارف گفتم.

ریان در پاسخ گفت، حکومت فعلی افغانستان به‌عنوان یک نظام مسؤول به تمام حقوق هموطنان و به‌ طور خاص، حق تعلیم و کار زنان متعهد است. او خطاب به بهشته گفت: «ما به این آرزوها و تلاش‌هایی که خواهر ما  در این مدت کشیده است، به دید قدر می‌نگریم و به بهشته خواهر خود اطمیان می‌دهیم که به‌زودی مکاتب به روی‌ شان باز خواهد شد.»

به گفتۀ سخنگوی وزارت معارف، مشوره‌های بسیار جدی در سطح رهبری جریان دارد، تا به زودی طرح نهایی شود و تاریخ شروع مکاتب اعلام گردد.

Views: 506

موضوعات مرتبط

تماس با ما

ارسال گزارش

آژانس خبری پژواک علاقمند است تا گزارش های شما را نشر کند. در صورت تمایل با کلیک کردن بر روی این لینک با ما تماس بگیرید.

اپلیکیشن موبایل پژواک

اپلیکیشن پژواک را بر روی تلفن هوشمند خود نصب کنید تا آخرین خبرهای ما را دریافت کنید. بیشتر
خروج از نسخه موبایل